
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۴۴
۱
آن شکر خنده به وصل، دهنم شاد نکرد
غلطم باز گر از هیچ کسی یاد نکرد
۲
آن چه من در غمت ای خسرو خوبان کردم
به شکرخندهٔ شیرین تو فرهاد نکرد
۳
ناوک ناز تو نازم که به یک چشم زدی
زخم ها کرد به دل، خنجر جلاد نکرد
۴
تا که را طلعت و بالای تو یغما که نساخت
راه گلزار نزد غارت شمشاد نکرد
۵
پای بند غم تو کیست در آفاق که نیست
سرو را حسرت بالای تو آزاد نکرد
۶
داغم از گریه که شد باعث رسوایی من
کیست کز دست جگر گوشه ی خود داد نکرد
۷
تو شکر خنده چنانی که به هر جا گذری
نیست جایی که دهانت شکر آباد نکرد
۸
سوخت از آه «وفایی» جگر سنگ، ولی:
اثری در دل آن ترک پری زاد نکرد!
نظرات