
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۵۰
۱
در ازل سنبل گیسوی ترا شانه زدند
رقم شیفتگی بر من دیوانه زدند
۲
من ازان روز خرابم که به خلوت گه حسن
سرمه ی ناز بر آن نرگس مستانه زدند
۳
قبله ی راهب صد ساله شد از معجزه ات
شکل ابروی تو چون بر در میخانه زدند
۴
غمزه آرام مرا در سیه زلف ربود
کاروان را به شب آن نرگس مستانه زدند
۵
آب شمع رخ تو زلف شب آراست ولی
آتشی بود که در هستی پروانه زدند
۶
خاک شو گر طلب پرتو انوار کنی
جالب آن است که این فیض به ویرانه زدند
۷
زاهد از باده کشی منع «وفایی» چه کنی؟
کز ازل آب و گلش بر در میخانه زدند
نظرات