وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۵۹

۱

رنجیده ی یاران ز دوران گله دارم

آزرده ی خارم ز گلستان گله دارم

۲

با زاغ و زغن هم قفسم کرده زمانه

از صحبت ناجنس به چندان گله دارم

۳

چشم تو مرا کشت چو با ابرو و مژگان

این تیر و کمان چیست ز ترکان گله دارم

۴

مطلوب من آن خال سیاه لب تو است

حاشا که من از چشمه ی حیوان گله دارم

۵

کافر چه کند گر صنم بت نپرستد

با آن همه پاکی ز مسلمان گله دارم

۶

دامن به کمر بر زده هر کس به طریقی

از غفلت این قوم فراوان گله دارم

۷

فریاد که نازک دلی من به مقامی است

کز جنبش و آلودگی جان گله دارم

۸

عارف کمر یار و معارف دهن دوست

شاید که ز خود ظاهر پنهان گله دارم

۹

در هر سر بازار بگویم به دف و نی

این نکته ی سر بسته که من زان گله دارم

۱۰

بفروخت به چندین هنرم هیچ نفرمود

از خواجه ی خود بنده هزاران گله دارم

۱۱

اطوار من بهر خدا نیست «وفایی»

از ورد شبت نیز به قرآن گله دارم

۱۲

از خویش بیرون آی و خدادان و خداخوان

دیگر سخن از غیر به یزدان گله دارم

تصاویر و صوت

نظرات