وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۶۱

۱

به خیال تو به هر جای که من می نگرم

می نیاید به جز از گلشن و گل در نظرم

۲

تا گل روی تو آرام و قرارم بربود

به هوایت چو نسیم سحری در به درم

۳

بر سر جان من، ای دوست، دل آزرده مباش

نظری کن که فدای تو بود جان و سرم

۴

عاشق روی توام با همه بی مهری تو

گر به خورشید تماشا بکنم بی بصرم

۵

گر به شاهی شوم، ای مرغ همای سر من!

باز در دست تو چون صعوه ی بی بال و پرم

۶

بسته ی زلف تو گشتم به هوای لب تو

طوطی هندم و در دام بلای شکرم

۷

آتشی در دلم افتاده ندانم ز کجا

این قدر هست کزو سوخته جان و جگرم

۸

حجل از کرده ی خویشم، گله از کس نکنم

من که با این همه نزدیکی او،دورترم

۹

دل و دلبر به چه دل بر شکنم بر سر دل

دل گذارم نتوانم که ز دلبر گذرم

۱۰

در ره عشق بتان، کشته شدن زنده دلی است

ای خوش آن روز که جان در ره جانان سپرم

۱۱

دل من مشکن ازان عارض و بالای که من

مرغ گلزار ارم، بلبل شاخ شجرم

۱۲

برو ای زاهد خودبین ز «وفایی» بگذر

پیش من دام مینداز که مرغی دگرم

تصاویر و صوت

نظرات