
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۶۲
۱
گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم
پشت شاهین شکند شهپر بال مگسم
۲
عاجز نفس شدم سنگ دل از صحبت او
مرغ باغ ارمم هم نفس خار و خسم
۳
طوطیان در چمن هند به شکر شکنی
من بی چاره گرفتار بلای قفسم
۴
بی خود از ناله فریاد دلم، وای به من
کاروان رفته و غافل ز فغان جرسم
۵
هیچ کس نیست چو من بی خبر افتاده ز راه
دست من گیر خدایا که عجب هیچ کسم
۶
بس که از ناله ی زلف تو شدم نغمه سرا
خواند اکنون همه کس بلبل مسکین نفسم
۷
شاهبازان به تو نازان، به تو پرواز کنند
من با این بال و پر ریخته اندر که رسم؟
۸
کرم دوست به جای است «وفایی» مخروش
جای دارد که برآرند همه ملتمسم
نظرات