وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۶۴

۱

ای آفت دل بلای جانم!

آرام روان ناتوانم

۲

رخسار مه تو نوبهارم

زلف سیه تو ضیمرانم

۳

ای روی تو کعبه ی حیاتم

ابروی تو قبله گاه جانم

۴

صید حرم تو حور عینم

قد علم تو خیزرانم

۵

درمان درون مستمندم

داروی جراحت نهانم

۶

اول به زبان آشنایی

کردی به وصال، مهربانم

۷

در وسمه گرفتی ابروان را

چون کسمه بریده شد عنانم

۸

در سرمه کشیدی آهوان را

صد سرمه زدی به خان و مانم

۹

دین بردی و دل به دلربایی

تا شهره شدی به دلستانم

۱۰

کردی به دو چشم، چشم بندی

بردی به دو ناتوان توانم

۱۱

امروز به هر طریق دانی

کز عشق تو شهره ی جهانم

۱۲

در عشق تو آفت زمانه

رسوا شده ی همه زمانم

۱۳

هر شب ز فراق سرو بالات

صد چشمه ز دیده خون فشانم

۱۴

عیشم همه درد و درد بر دل

دل در غم و غم در استخوانم

۱۵

شب هم چو سگان بر آستانت

کرده است غم تو پاسبانم

۱۶

چون طایف کعبه در گذارت

لبیک بر آید از زبانم

۱۷

می گریم و رو به خاک مالم

می نالم و نشنوی فغانم!

۱۸

رحمی ز وفات بر «وفایی»

آخر نه که تازه نوجوانم؟

تصاویر و صوت

نظرات