وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۷۶

۱

دریغ عهد گل و عاشقی و روز جوانی

که شد به بازی و غافل ز تند باد خزانی

۲

نه دل قرار بگیرد، نه یار عهد پذیرد

فغان ز دست دل بی قرار و یار زبانی

۳

به حال من تو ببخشا که هم تو داروی دردی

به جز تو با که بگویم حدیث درد نهانی

۴

چه حاجت است به عرض، نیاز من به حضورت

که درد خسته دلان در درون سینه تو دانی

۵

به هر چه امر تو باشد کرامت است و رواست

گرم به لطف بخوانی، ورم به قهر برانی

۶

چو باد مگذر از این خاک و آب دیده ببین

چه باشد ار بنشینی و آتشم بنشانی

۷

اگر چو بلبل و قمری به گریه زار بنالم

رواست کز رخ و قامت گلی و سرو روانی

۸

چو لاله لال شوم گر به رنگ و بوی لطافت

بگویمت که چنانی نه بالله بهتر از آنی

۹

خلافت عهد محبت بود کسی که بگوید

تو نور دیده که مانی به نقش و صورت مانی

۱۰

منم که جز تو ندارم پناه و غوث و مغیثی

تویی که از در رحمت گناهکار نرانی

۱۱

شکر ببار به دامان و گل بریز به مجلس

سخن بگوی «وفایی» برای اهل معانی

تصاویر و صوت

نظرات