وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۸

۱

حلقه چون زد در دی زلفان رخ جانان را

مانا ز گلستان پر گل کرده به دامان را

۲

ای کز اثر خنده دل پرور و جان بخشی

بر کشتهٔ خود بگشا باری لب خندان را

۳

رویت گل و لب شکر، من خسته، تو جان پرور

ای گل شکر، ای دلبر، رحمی من بریان را

۴

نازم خط خوشبویت، گرد لب دلجویت

ریحان که نمی روید جوی شکرستان را

۵

آسوده خوش آن روزی لعل تو مزم زانسان

یک قطره نماند باقی آن چشمه ی حیوان را

۶

بگرفت خط مشکین لعل لب شیرینت

مور از چه به کف دارد این مهر سلیمان را

۷

گر کحل نظر خواهی تا عالم جان بینی

دریاب به جان ای دل! خاک در مستان را

۸

دور دهنت گردم، ساقی به کرم جامی!

شاید که کنم بیرون از دل غم دوران را

۹

خوش رفت نپرسید آن کاو عمر «وفایی» بود

آری که وفا نبود خود عمر شتابان را

تصاویر و صوت

نظرات