وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۹

۱

بشکست چو زلف سیه مشک فشان را

بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را

۲

در ابروت از عارش و مژگان به خیالم

یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را

۳

زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست

خونین دل از این پیر و جوان پیر و جوان را

۴

فریاد ازان چشم غزالانه که کردند

در سلسله ی زلف تو صد شیر ژیان را

۵

تا چشم من غم زده سیراب جهان است

یک سرو نرسته است چو تو باغ جهان را

۶

خون گشت دل و دیده ی من موی برآورد

از بس که به دل گریه کنم موی میان را

۷

گفتم که کنم شکوه ز هجران تو، زلفت

در گردنم افتاد و فرو بست فغان را

۸

بسی شمع رخت روز، شب خلوتیان است

یک روز بر افروز شب خلوتیان را

۹

زین جام و سبو طی نشود تشنگی ما

ساقی به بغل گیر سبک رطل گران را

۱۰

از کشمکش دهر تو آنستی «وفایی»

در چشم کشی خاک در پیر مغان را

تصاویر و صوت

نظرات