
مهستی گنجوی
شمارهٔ ۵
۱
آن خال عنبرین که نگارم به رو زده
دل میبرد از آنکه به وجه نکو زده
۲
قصابوار مردم چشمم به چابکی
مژگان قناره کرده و دلها بر او زده
۳
در کوزه آب پیش لبش در چکی چکیست
ورنه ز دسته دست چرا در گلو زده
۴
عشاق سربهسر همه دیوانه گشتهاند
تا او گره به سلسله مشکبو زده
نظرات
نسترن عسکرزاده