مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

شمارهٔ ۴۰ - وداع محبوب و قصد سفر

۱

گه وداع بت من مرا کنار گرفت

بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

۲

وصال آن بت صورت همی نبست مرا

بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

۳

چو وصل او را عقل من استوار نداشت

دو دست من سر زلفینش استوار گرفت

۴

به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز

که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت

۵

در این دل از غم او آتشی فروخت فراق

که مغز من زتف آن همه شرار گرفت

۶

ز بس که دیده ش باریده قطره باران

کنار من همه لولوی شاهوار گرفت

۷

ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود

که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت

۸

نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال

به رفت و ناقه جمازه را مهار گرفت

۹

برو نشست و بجست او ز جای خوش چو دیو

به قصد غزنین هنجار رهگذار گرفت

۱۰

قطار بود دمادم گرفته راه به پیش

کلنگ وار به ره بر دم قطار گرفت

۱۱

درین میانه بغرید کوس شاهنشه

ز بانگ او همه روی زمین هوار گرفت

۱۲

نشستم از بر آن برق سیر رعد آواز

بسان باد ره وادی و قفار گرفت

۱۳

گهی چو ماهی اندر میان جیحون رفت

گهی چو رنگ همی تیغ کوهسار گرفت

۱۴

گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست

گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت

۱۵

چو شب ز روی هوا در نوشت چادر زرد

فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت

۱۶

چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید

ز بیم چرخ سوی مغرب الحذار گرفت

۱۷

ز چپ و راست همی رفت تیروار شهاب

ز بیم او همه پیش و پس حصار گرفت

۱۸

ز بس که خوردم در شب شراب پنداری

ز خواب روز دو چشمم همی خمار گرفت

۱۹

پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه زر

که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت

۲۰

شعاع خورشید از کله کبود بتافت

چو نور روی نگار من انتشار گرفت

تصاویر و صوت

دیوان مسعود سعد سلمان با مقدمهٔ رشید یاسمی - مسعود سعد سلمان - تصویر ۸۱
دیوان مسعود سعد سلمان به تصحیح رشید یاسمی - مسعود سعد سلمان - تصویر ۱۳۴
دیوان مسعود سعد سلمان به تصحیح رشید یاسمی تاریخ چاپ ۱۳۶۲ شمسی - مسعود سعد سلمان - تصویر ۱۳۵
دیوان اشعار مسعود سعد به تصحیح و اهتمام دکتر مهدی نوریان - ج ۱ - مسعود سعد سلمان - تصویر ۱۵۱

نظرات

user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۳:۵۱:۲۹
🔰شرح قصیده 40 مسعود سعد    "که وداع بت من مرا کنار گرفت" به معنی "وقتی خداحافظی از من رفت، با خودم رفت"   "بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت" به معنی "دلم چندین ساعتی در آنجا بسر کرد"   "وصال آن بت صورت همی نبست مرا" به معنی "بازگشت آن بت برای من مهیب نبود"   "بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت" به معنی "در زمانی که او در کنار من بود، من گرفتار تنگدستی شدم"   "چو وصل او را عقل من استوار نداشت" به معنی "وقتی با او بودم، توانایی صحبت کردن با او را نداشتم"   "دو دست من سر زلفینش استوار گرفت" به معنی "دستانم به موهای او چسبید"   "به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز" به معنی "با چشم های تیز به رویش نگاه کردم"   "که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت" به معنی "چشمانم از دیدار او خسته شده بود"   "در این دل از غم او آتشی فروخت فراق" به معنی "آتشی در دلم به دلیل جدایی از او شعله ور شد"   "که مغز من زتف آن همه شرار گرفت" به معنی "تصویر او به خاطر شدت بیم و استرس، در ذهنم ماندگار شد"   "ز بس که دیده ش باریده قطره باران" به معنی "به خاطر بارش باران، چشمانم پر از اشک شده بود"   "کنار من همه لولوی شاهوار گرفت" به معنی "همه چیز در کنار من زیبا و باصفا شد"   "ز بس که گفت که این دم چو در شمار نبود" به معنی "برای اون همه صحبت و گفتگوها، دقایق ساعت شده بود"   "که روز هجر مرا چند ره شمار گرفت" به معنی "زمان جدایی از او، بسیار دردناک بود"   "نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال" به معنی "کمتر از چند لحظه پس، خصالش را ستایش کردم"   "به رفت و ناقه جمازه را مهار گرفت" به معنی "برای رفتن، ناقه را مهار کرد"   برو: او رفت نشست و بجست: او نشست و مانند دیو جستجو کرد ز جای خوش: از مکان خوبی که در آن بود چو دیو: مانند دیو به قصد غزنین هنجار رهگذار گرفت: با هدف حمله به غزنین، به راهی شد که از حاکمیت الغور به غزنین می‌رسید. قطار بود دمادم گرفته راه به پیش: یک قافله راهی کرده بود که در پیشروی خود شتابیده بود. کلنگ وار به ره بر دم قطار گرفت: در راه حرکت قطار، موانعی برای پیشروی وجود داشتند که با کلنگ شکسته شدند. درین میانه بغرید کوس شاهنشه: در همین حال، شاه فریاد کوس داد. ز بانگ او همه روی زمین هوار گرفت: صدای فریاد شاه، تمام سطح زمین را لرزاند. نشستم از بر آن برق سیر رعد آواز: من نشستم تا صدای زمزمه‌ی رعد و برق را بشنوم. بسان باد ره وادی و قفار گرفت: مانند باد، به خطرات وادی و کوهستان پیوست. گهی چو ماهی اندر میان جیحون رفت: گاهی مانند ماهی در میان رودخانه جیحون شناور شد. گهی چو رنگ همی تیغ کوهسار گرفت: گاهی، مانند رنگ در دست تیغبازی کوهستانی، شکل گرفت. گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست: گاهی، مانند شیر در میان بیشه ها حرکت کرد. گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت: گاهی، مانند تنین، به عمق غار فرار کرد. چو شب ز روی هوا در نوشت چادر زرد: همچون شب، با پرتو زرد، در آسمان پرید. فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت: آسمان، زمین را در مشکلات سیاه قرار داد.   چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید: همچون گوی زرد در برابر سقف پیروزی، نور خورشید به دست آورد. ز بیم چرخ سوی مغرب الحذار گرفت: با ترس از چرخش خورشید به مغرب، هشدار داد.   او در شب تاریک و تنها، با ترس از خطرات، به سمت چپ و راست می‌دوید و در آسمان شهاب‌سنگ‌هایی می‌دید که در آسمان حرکت می‌کردند. او ترسیده بود و همه جا را با حصارهایی احاطه کرده بود تا از هر نوع خطری در امان باشد.   او بعد از نوشیدن شراب در شب، تصور می‌کرد که در خواب روز، دو چشمش خمار شده است. از سوی دیگر، ابرقدرت مهر فلک به صورت یک سیماب زرین پدیدار شد که هیچ کس نمی‌تواند آن را به درستی تجربه کند.   در آخر، او متوجه شعاع خورشیدی شد که از کله کبودی او شروع شده و تا نگار او انتشار یافته بود مانند روشنایی صورت او.