
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۱
۱
ای ترکِ لالهرخ بده آن لالهگون شراب
تابان ز جامِ چون رخِ لعل از قَصَب نقاب
۲
من گویمی گلاب است آن مِی که میدهی
گر هیچگونه گونهٔ گل داردی گلاب
۳
جز دوستیِّ ناب نیابی ز من همی
واجب بوَد که از تو بیابم نَبیدِ ناب
۴
تیره نکردش آتش آنگه که آب بود
اکنون که آتش است ضعیفش مکن به آب
۵
آب است و آتش است و ازو شد خراب غم
نشگفت ار آب و آتش جایی کُنَد خراب
۶
آسایش است و خرّمی از آبْ دیده را
این است و زان بلی که کُنَد دیده را به خواب
۷
از لطف بردوید به سر وین شگفت نیست
روح است و روح را سویِ بالا بوَد شتاب
۸
در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهرِ آنک
دستِ تو بر نَبید و بلور است و آفتاب
۹
تا ندهیام نَبیدی چون دیدهٔ خروس
باشد به رنگِ روزم چون سینهٔ غُراب
تصاویر و صوت




نظرات