
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۱۴
۱
بدم دوش با آن نیازی به هم
زده پیشم از بی نیازی علم
۲
همه گوی از روی او لاله رنگ
همه حجره از موی او مشک شم
۳
نشاط اندر آمد ز در چون نسیم
ز روزن برون رفت چون درد و غم
۴
ز شادی رویش بخندید جام
ز اندوه جانم بنالید بم
۵
چو نرگس همه چشم گشتم از آنک
چو لاله همه روی بود آن صنم
۶
بدو گفتم ای کرده جانم غمی
بدو گفتم ای کرده پشتم به خم
۷
نعم از برای چه ناموختی
همه زلف تو پر حروف نعم
۸
به من گفت اینم که بینی همی
نه افزون شوم زینکه هستم نه کم
۹
گزیده ترین عادت من جفاست
ستوده ترین خصلت من ستم
۱۰
مپیوند با یار بد مهر مهر
مکن پیش معشوقه محتشم
تصاویر و صوت


نظرات