
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۲
۱
گفتم که چند صبر کنم ای نگار؟ گفت:
تا هست عمر، گفتم: رنجه مدار، گفت:
۲
بی رنجْ عشق نبوَد، گفتم: نیم به رنج،
فرسوده چند باشد ازین ای نگار؟ گفت:
۳
جز انتظار روی ندارد تو را همی
گفتم: شدم هلاک من از انتظار، گفت:
۴
این روزگار با تو بد است، این ازو شناس
گفتم که نیک کِی شودم روزگار؟ گفت:
۵
چون گشت زایل این سَخَطِ شهریار راد
گفتم که کِی شود سَخَطِ شهریار؟ گفت:
۶
چون بخت رام گردد تا تو رسی به کام
گفتم که بخت کِی شودم جفت و یار؟ گفت:
۷
آمرزشی بخواه شود عفوْ جرمِ تو
این گفت در کریمِ نبی کردگار گفت
تصاویر و صوت




نظرات