مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

شمارهٔ ۱۱۳ - به ابوالفرج رونی نویسد

۱

ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من

تا شاد گردد این دل ناشاد من

۲

دانی که هست بنده آزاد تو

هر کس که هست بنده و آزاد من

۳

نازم بدانکه هستم شاگرد تو

شادم بدانکه هستی استاد من

۴

ای رونی ای که طرفه بغدادی

دارد نشستگاه تو بغداد من

۵

مانا نه آگهی تو که باران اشگ

از تن همی بشوید بنیاد من

۶

در کوره ای ز آتش غم یافته ست

نرم آهن است گویی پولاد من

۷

نزدیک و دوربینی که خاص و عام

فریاد گر برفت ز فریاد من

۸

پنجاه و پنج وعده درین سال شد

کز هیچ گونه ناگذرد داد من

۹

بنشاد روزگار و اندر نشاند

در عاج سفته و سفته شمشاد من

۱۰

ران هزبر لقمه کند رنگ من

مغز عقاب طعمه کند خاد من

۱۱

چون باد و آب در که و دشت اوفتد

تیغ چو آب و بارهٔ چون باد من

۱۲

با گیتی استوار کنم کار خویش

گر بخت استوار کند لاد من

۱۳

از روزگار باز نخواهم شدن

تا روزگار می بدهد داد من

۱۴

هیچم مکن فرامشم از یاد خویش

زیرا که نه فرامشی از یاد من

تصاویر و صوت

دیوان اشعار مسعود سعد به تصحیح و اهتمام دکتر مهدی نوریان - ج ۲ - مسعود سعد سلمان - تصویر ۲۹۲
دیوان مسعود سعد سلمان با مقدمهٔ رشید یاسمی - مسعود سعد سلمان - تصویر ۵۱۰

نظرات

user_image
فهیم الملک
۱۳۹۲/۰۵/۰۱ - ۱۶:۱۶:۴۱
خاد مرغیست شکاری
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۰۱ - ۱۶:۱۹:۱۳
واژه مثل موم در کف مسعود بوده است شعرش بسیار ویژه است . لاد دیوار است بنلاد هم داریم یعنی اساس