
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۱۱۵ - ستایش
۱
ای گشته ملک ساکن ز امر روان تو
کرده جوان جهان را بخت جوان تو
۲
نام تو و خطاب تو از سعد و از علوست
با سعد و با علوست همیشه قران تو
۳
گردنده آسمانی و عدل آفتاب تو
تابنده آفتابی و تخت آسمان تو
۴
خنجر درخش گردد در کف دست تو
چون باره ابر گردد در زیر ران تو
۵
بوسد چو بر نشینی دولت رکاب تو
گیرد چو حمله آری نصرت عنان تو
۶
بر شخص بت پرستی و بر مغز کافری
زخم سبک گذارد گرز گران تو
۷
از شخص جانفزای تو در شخص ملک جان
باد آفرین ایزد بر شخص و جان تو
۸
تا بر میان جوزا بسته بود کمر
از ملک باد بسته کمر بر میان تو
۹
تا بوستان بود گل دولت شکفته باد
از روی دوستان تو در بوستان تو
تصاویر و صوت




نظرات