
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۱۴۴ - قطعه
۱
ز اقبال تو شاها گفت خواهم
یکی مشروح دستی با دلالت
۲
من آن عدلم درین معنی به گفتار
که در گیتی بخوانندم عدالت
۳
مرا یاقوت خاتم سرخ روی است
از آن شادی نام با جلالت
۴
اگر یاقوت ها هم سرخ رویند
ولیکن سرفرویند از خجالت
۵
مرا فکرت چنین گفت و درین ریاب
به دانش می کند فکرت حوالت
۶
چنین دانم که دانش نه ز خود گفت
که از روح الامین بود این مقالت
۷
هر آنکو این سخن باور ندارد
ندارد جز ره جهل و ضلالت
۸
درستست این سخن نی مستحیل است
که ملکت را نباشد استحالت
تصاویر و صوت



نظرات