
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۶۹ - ستایش و تشجیع خویش
۱
تو ای تن برامش میا و مرو
تو ای سر به شادی مخسب و مخیز
۲
تو ای دل دژم باش و هموار باش
تو ای دیده خون ریز و پیوسته ریز
۳
نبینید پیری که جان مرا
نشسته ست چون شیری اندر نخیز
۴
بناگوش من پر ز شمشیر کرد
ز موی سپید اینت کین و ستیز
۵
عجب می کند زان بناگوش من
که هرگز ندیده ست شمشیر تیز
۶
از آن رو که با تیغ تیز آشنا
مر او را نبوده ست در رستخیز
۷
شناسد مرا تیغ بران که کس
ندیده ست پشت مرا در گریز
۸
چو نیزه روم در اجل بند بند
اگر همچو جوشن شوم ریز ریز
تصاویر و صوت




نظرات