
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۸۸ - از بخت همیشه سرنگونم
۱
از بخت همیشه سرنگونم
زیرا که چو دیگران نه دونم
۲
زین عمر که کاست انده دل
هر روز همی شود فزونم
۳
زیبد که منی کنم ازیراک
از دل میم و ز پشت نونم
۴
ای چرخ تو چندم آزمایی
زر و گهری به آزمونم
۵
پیوسته ز بهر تنگ زندان
چون مار همی کنی فسونم
۶
جز بر تن و جان من نکویی
از خلق بر تن من زبونم
۷
در حبس بدین چنین زمستان
ترسم که فزون شود جنونم
۸
بگداخت ز گریه دیدگانم
در سر باشد فسرده خونم
۹
پر پنبه و آرد شد در و بام
من گرسنه و برهنه چونم
۱۰
هر چند به کام و رأی من نیست
بخت بد و دولت زبونم
۱۱
گنگیست چو چوب همنشینم
کوریست چو سنگ رهنمونم
۱۲
شکر ایزد را که اندرین حبس
از دیدن سفلگان مصونم
تصاویر و صوت



نظرات