
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۹۴ - هزل
۱
بتی یافتم دوش گفتم به حرص
که امشب جماعی فراوان کنم
۲
رگ من بخسبید و خفته بماند
ندانستمش تا چه درمان کنم
۳
بدو گفتم ار چاره آن کنی
که این لت شود تا در انبان کنم
۴
حقیقت تو را آنچه باید ز من
به جای تو از مردمی آن کنم
۵
مرا گفت اگر زآنکه موسی شوم
عصای تو در دست ثعبان کنم
۶
چه خواهی ز من من نه عیسی شوم
که اندر چنین مرده ای جان کنم
تصاویر و صوت




نظرات