
مسعود سعد سلمان
شمارهٔ ۵ - مدح خواجه ابونصر
۱
خواجه بونصر پارسی که جهان
هیچ همتا نداردش ز مهان
۲
آن دبیری که تا قلم برداشت
همه بر صحن درج سحر نگاشت
۳
و آن سواری که تا سوار شدست
زو دل کفر بی قرار شدست
۴
شاه را بوده نایب کاری
کرده شغل سپاهسالاری
۵
سرکشان را نموده در پیکار
که چگونه کنند مردان کار
۶
هر سخن کو بگوید از هر در
چون گهر بایدش نشاند به زر
۷
مجلس شاه را چنان باشد
که بدن را لطیف جان باشد
۸
چون ز می دلش مست و خرم شد
جد و هزلش تمام در هم شد
۹
طیبتی طرفه در میان افکند
ثلث شهنامه در زبان افکند
۱۰
ساتگینی گرفت و پس برخاست
دولت شه ز پاک یزدان خواست
۱۱
مرکز حشمت و سیادت باد
دولتش هر زمان زیادت باد
۱۲
سر همت بلند باد بدو
شادمان شاه شیرزاد بدو
تصاویر و صوت




نظرات