
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳
۱
من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا
ورنه شهبازی ز چنگت میکشد بیرون مرا
۲
زود میبینی رگ جانم به چنگ دیگری
گر نوازش میکنی زین پس به این قانون مرا
۳
آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز
تا تو واقف میشود میافکند در خون مرا
۴
آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم
تا تو مییابی خبر میبندد از افسون مرا
۵
آن که در دل خیل وسواسش پیاپی میرسد
تا تو خود را میرسانی میکند مجنون مرا
۶
آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف
میتواند کرد مدهوش از لب میگون مرا
۷
آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است
کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا
۸
گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را میدهم
میبرد در عزت از رغم تو بر گردون مرا
۹
چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی
پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا
نظرات