
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳۰
۱
چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک
آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
۲
دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل
حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک
۳
آن می که میدهندم و من در نمیکشم
ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک
۴
در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب
دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک
۵
دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل
از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک
۶
جامم لبالب از می وصل است و من خجل
کاب حیات ریخته خواهد شدن به خاک
۷
بر دامنت چو گرد هوس نیست محتشم
گر بر بساط قرب نشینی چو من چه باک
نظرات