
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۱
۱
بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان
دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
۲
پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار
بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان
۳
صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا
غصه چندان که نخواهی و الم صد چندان
۴
کام پر زهر و جگر پر نمک و دل پرخون
مینمودم به حریفان لب خود را خندان
۵
در ببستند ز اندیشه پس خم زدنم
در عشرت به رخ اهل محبت بندان
۶
حرف دلکوب حریفان به دلم کاری کرد
که مگر حدت حداد کند با سندان
۷
بیحضور تو من و محتشم آنجا بودیم
بر طرب غصه گزینان به الم خورسندان
پس رفتم و این غزل به دستش دادم
و اندر ره معذرت به خاک افتادم
نظرات
محمد
mrz