
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۹
۱
آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او
مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
۲
من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم
چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
۳
دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست
در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
۴
من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر
تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
۵
روشن از سوز وداعم شد که میماند به دل
تا قیامت آرزوی قامت فتان او
۶
کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی
در بلاهای سفر خود را بلاگردان او
۷
جان بزور صبر میبرد از فراقش محتشم
یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او
نظرات