
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۱
۱
قیاس خوبی آن مه ازین کن کز جفای او
به جان هرچند رنجم بیشتر میرم برای او
۲
به کارم هر گره کاندازد آن پیمان گسل گردد
مرا دلبستگی افزون به زلف دلگشای او
۳
دل آزارست اما آنقدر دانسته دلداری
که بیزار است از آزادی خود مبتلای او
۴
جفاکار است لیکن میدهد زهر جفاکاری
چنان شیرین که از دل میبرد ذوق وفای او
۵
بلای جان ناساز است و جانبازان شیدا را
میسر نیست یکدم شاد بودن بیبلای او
۶
شه اقلیم بیداد است و مظلومان محنت کش
برای خود نمیخواهد سلطانی ورای او
۷
نخواهد محتشم جز آستانش مسندی دیگر
که مستغنی است از سلطانی عالم گدای او
تصاویر و صوت

نظرات