محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۵۸

۱

یزک سپاه هجران که نمود پیش‌دستی

عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی

۲

ز می فراق بوئی شده آفت حضورم

چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی

۳

عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم

ز بلند شعله وصلی که نهاده رو به پستی

۴

چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل

تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی

۵

چه دهی تسلی من به بشارت توقف

تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی

۶

به جز این که نقد دین را همه صرف کردم آخر

تو ببین چه صرف کردم من ازین صنم‌پرستی

۷

به دو روزه وصل باقی چه امید محتشم را

که بریده بیم هجرش رگ جان به پیش‌دستی

تصاویر و صوت

نظرات