
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۶۴
۱
هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی
روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی
۲
گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز
آن که هر دم میکشد از سوز پنهانم توئی
۳
گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری
آن که از وی غرقه صد گونه طوفانم توئی
۴
گرچه خالی نیست از سوز بت دیگر دلم
آن که آتش میزند در ملک ایمانم توئی
۵
گرچه بنیاد حضورم نیست زان مه بیقصور
جنبش افکن در بنای صبر و سامانم توئی
۶
گرچه زان گل همچو بلبل نیستم بینالهای
غلغلافکن در جهان از آه و افغانم توئی
۷
گرچه نمناکست زان یک دانه گوهر دیدهام
قلزمانگیز از دو چشم گوهر افشانم توئی
۸
گرچه میآلایم از دیدار او دامان چشم
گلرخی کز عصمت او پاک دامانم، توئی
۹
گرچه جای دیگرم در بندگی چون محتشم
آن که او را پادشاه خویش میدانم توئی
تصاویر و صوت

نظرات