محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۱۱۹

۱

تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت

خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت

۲

تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم

عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت

۳

عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی

بهمان شکل که در دیدهٔ مجنون جا داشت

۴

بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد

غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت

۵

دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی

نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت

۶

از کمانخانهٔ ابرو به تکلف امروز

تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت

۷

با خیالش دل من دوش شکایتها کرد

ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت

۸

مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید

شد نفس‌گیر ز غم خوش نفس گیرا داشت

۹

محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید

دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت

تصاویر و صوت

نظرات