
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۲۳
۱
خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت
کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت
۲
حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل
عجب آیینهای از صورت انسانی داشت
۳
دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر
خندهها بر قلم خوش رقم مانی داشت
۴
وهم کافر شده حیران تو گفت آن را نیز
که نه هرگز نگران گشت و نه حیرانی داشت
۵
ماه را پاس تو در مشعله گردانی بست
مهر را بزم تو در مجمره سوزانی داشت
۶
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند
شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت
۷
خونم افسوس که در عهد پشیمانی ریخت
که نه افسوس ز قتلم نه پشیمانی داشت
۸
محتشم از همهٔ خوبان سر زلف تو گرفت
در جنون بس که سر سلسلهٔ جنبانی داشت
نظرات