
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۲۷
۱
بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت
کاندر شباب قد من زار خم گرفت
۲
بیطاق ابروی تو که طاق است در جهان
چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت
۳
تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار
آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
۴
راه حریم کوی تو بر من رقیب بست
ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت
۵
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری
شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت
۶
در ملک جان زدند منادی که الرحیل
سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت
۷
میخواستم به دوست نویسم حدیث شوق
آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت
۸
عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست
امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت
۹
ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند
بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت
تصاویر و صوت

نظرات