
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث
۲
بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب
بس سخنها که برای تو شیندم به عبث
۳
تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشیدم به عبث
۴
تو به دست دگران دامن خود دادی و من
دامن از جمله بتان بهر تو چیدم به عبث
۵
من که آهن به یک افسانه همیکردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دمیدم به عبث
۶
گرد صدخانه به بوی تو دویدم ز جنون
جیب صد جامه ز دست تو دریدم به عبث
۷
محتشم بادهٔ محنت ز کف ساقی عشق
تو چشیدی به غلط بنده کشیدم به عبث
نظرات