
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۴۷
۱
اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج
۲
در قتل من که ریخته جسمم ز هم مکوش
کشتی چو شد شکسته به طوفان چه احتیاج
۳
نخل توام به سعی مربی ثمر مبخش
خودرسته را به خدمت دهقان چه احتیاج
۴
کی زنده دم تو کشد منت مسیح
پاینده را به چشمهٔ حیوان چه احتیاج
۵
از لعبتان چین به خیال تو فارغیم
تا جان بود به صورت بیجان چه احتیاج
۶
بعد طریق کعبهٔ مقصد ز قرب دل
چون بسته شد به بستن پیمان چه احتیاج
۷
بهر ثبوت عشق چو در بزم منکران
دل چاک شد به چاک گریبان چه احتیاج
۸
پیش ضمیر دلبر ما فیالضمیر دان
اظهار کردن غم پنهان چه احتیاج
۹
در فقر چون عزیزی و خواری مساویند
درویش را به عزت سلطان چه احتیاج
۱۰
چون دیگریست قاضی حاجات محتشم
مور ضعیف را به سلیمان چه احتیاج
نظرات