
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۷
۱
شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را
میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
۲
باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان
پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
۳
بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین
در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
۴
در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم
شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
۵
ای همه دم ز عشوهات ناوک غمزه در کمان
بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را
۶
گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم
بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
۷
محتشم از تو جذبهای میطلبم که آوری
بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را
تصاویر و صوت

نظرات
a
شروین