
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد
مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور میدارد
۲
چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را
امام شهر گر دارد مرا معذور میدارد
۳
به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی
چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور میدارد
۴
اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره
که صادق نیست صبح کاذب اما نور میدارد
۵
سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را
که عالم را منور در شب دی جور میدارد
۶
طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را
به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد
۷
پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پیدرپی
همان یک مردمی را محتشم منظور میدارد
نظرات
حسین
شکوه
امین کیخا
سیمین