
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد
مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
۲
بی تو از عمرم دمی باقیست آه ار بعد ازین
بر من از ایام هجران تو یکدم بگذرد
۳
هیچ دانی چیست مقصود از حیات آدمی
یکدمی کزعمر با یاران همدم بگذرد
۴
گر بگفت دوست خواهد از حریفان عالمی
مرد آن بادش که میگفت از دو عالم بگذرد
۵
خیل سلطان خیالت کز قیاس آمد برون
بگذرد در دل دمی صد بار اگر کم بگذرد
۶
ای که باز از کین ما دامن فراهم چیدهای
دست ما و دامن مهر تو کین هم بگذرد
۷
محتشم بیمار و جانش بر لب از هجران توست
کاش بر وی بگذری زان پیش کز هم بگذرد
نظرات