
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۸
۱
گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را
آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
۲
سوز دیرینهام از وصل نشد کم چه کنم
که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
۳
آن پری چهره مگر دست بدارد از جور
ورنه بر باد دهد خاک بنیآدم را
۴
ای تو را شیردلی در خم هر موی به بند
قید هر صید مکن زلف خم اندر خم را
۵
بنشین در حرم خاص دل ای دوست که من
دور دارم ز رخت دیدهٔ نامحرم را
۶
باددر بزم غمم نشهای از درد نصیب
که در آن نشئه ز شادی نشناسم غم را
۷
خواهی اکسیر بقا محتشم از دست مده
ساغر دم به دم و ساقی عیسی دم را
نظرات