
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
۲
زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی
دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد
۳
فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف
به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد
۴
نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام
که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد
۵
دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت
که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد
۶
دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد
کشید بر من و سوی دگر روانش کرد
۷
چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار
نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد
۸
غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا
کشید بر محک جور و امتحانش کرد
۹
عنان همرهی از دست محتشم چو کشید
نهفته بدرقهٔ لطف همعنانش کرد
تصاویر و صوت

نظرات