
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد
کز خجلت تو خاک مذلت به سر نکرد
۲
برق اجل به خرمنی آتش نزد دلیل
تا مشورت به خوی تو بیدادگر نکرد
۳
چشمت ز گوشهای یزک غمزه سر نداد
کز گوشه دگر سپه فتنه سر نکرد
۴
در بزم کس نماند که پنهان ز دیگران
از نرگسش نشانه تیر نظر نکرد
۵
تا مدعی ز ابروی او چشم بر نداشت
تیری از آن کمان به دل من گذر نکرد
۶
برد آن چنان دلم که نخستین نگاه را
در دلبری مدد به نگاه دگر نکرد
۷
صد عشوه کرد چشم تو ضایع برای غیر
کاتش به جان من زد و دروی اثر نکرد
۸
تیر کرشمه تو که با دل به جنگ بود
کرد آشتی چنان که مرا هم خبر نکرد
۹
قانع نشد به نیم نگاه تو محتشم
خاشاک نیمسوز ز آتش حذر نکرد
تصاویر و صوت

نظرات