محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۱۹۳

۱

چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد

قرار خیمه با صحرای بی‌قراری زد

۲

دو روز ماند عیار حضور قلب درست

ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد

۳

خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست

حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد

۴

نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز

که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد

۵

به دست مرحمتش کار مرهم آسان است

کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد

۶

نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون

کز آن طرف کشش دست در عماری زد

۷

نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا

کسی که پیش رخت لاف پرده‌داری زد

تصاویر و صوت

نظرات