
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۱۹۴
۱
چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد
که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد
۲
پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی
کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد
۳
نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان
که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد
۴
به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم
ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد
۵
به نخلی بستهام دل کز هوائی گر کند جنبش
به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد
۶
خموشی محتشم اما سخن سر میزند کلکت
به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد
نظرات
مسعود دیبایی