محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۲۰۴

۱

دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد

ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد

۲

شب فراق من سخت جان سوخته دل را

سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد

۳

فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من

که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد

۴

تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهٔ جان

که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد

۵

چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار

چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد

۶

نهال عشق که بود از سموم حادثه بی‌بر

هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد

۷

تو خود ز سنگ نه‌ای ای محتشم چه حوصله بود این

که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد

تصاویر و صوت

نظرات