محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۲۰۸

۱

دم جان دادن آن بت بر سرم با تیغ کین آمد

پس از عمری که آمد بر سر من این چنین آمد

۲

ز قتلم شد پشیمان تا ز اندوهم برآرد جان

نه پنداری که رحمش بر من اندوهگین آمد

۳

سخن‌چین عقده‌ای در کار ما افکنده پنداری

که باز آن بت گره بر ابرو و چین بر جبین آمد

۴

ز دست مرگ خواهد یافت مرهم دردم آخر

ازو زخمی که بر دل از نگاه اولین آمد

۵

سکون در خاک آدم کی گذارد عالم آشوبی

که هر جا پانهاد از ناز جنبش در زمین آمد

۶

ز سیلاب اجل هرگز نیامد بر بنای جان

شکستی کز هوای آن صنم در کار دین آمد

۷

تو زین سان محتشم نومید چون هستی اگر ناگه

بشارت در رساند قاصدی کان نازنین آمد

تصاویر و صوت

هفت دیوان محتشم کاشانی ـ ج ۲ (شامل دیوان های شبابیه، صبائیه، جلالیه، نقل عشاق، ضروریات و معمیات) به کوشش عبدالحسین نوایی و مهدی صدری - علی بن احمد محتشم کاشانی - تصویر ۳۶۳

نظرات

user_image
مصطفی محبی
۱۳۹۹/۱۲/۱۶ - ۲۲:۰۸:۱۰
فکر میکنم مصرع اول این طوری باشه که: « دم جان دادن...»
user_image
مصطفی محبی
۱۳۹۹/۱۲/۱۶ - ۲۲:۱۰:۴۳
دربین یکی مونده به آخر هم باید این طوری باشه:« در سیلاب...»