
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۲۱
۱
گر بر من آرمیده سمندش گذر کند
او صد هزار تندی ازین رهگذر کند
۲
زان لعل اگر دهد همه دشنام آن نگار
صد بار از مضایقه خونم جگر کند
۳
چشمش چو کار من به نخستین نگاه ساخت
نگذاشت غمزهاش که نگاه دگر کند
۴
دی گرمیش به غیر نه از روی قهر بود
افروخت آتشی که مرا گرمتر کند
۵
پیکان او ز سینه من میکشد طبیب
کو باده اجل که مرا بی خبر کند
۶
آوارهای کجاست که در کوی عاشقی
با خاک ره نشیند و با ما به سر کند
۷
گر جان کشی به کین ز تن محتشم برون
باور مکن که مهر تو از دل به در کند
تصاویر و صوت

نظرات