
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۲۳
۱
چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند
از لنترانی حسن هم آوازه در طور افکند
۲
یارب چه با دلها کند محجوب خورشیدی که او
در پیکر کوه اضطراب از ذرهای نور افکند
۳
چون بی خطر باشد کسی از شهسوار عشق وی
کو بر فرس ننهاده زین در عالمی شور افکند
۴
بی شک رساند تیر خود آن گل رخ زرین کمال
گر در شب از یک روزه ره در دیدهٔ مور افکند
۵
خوش بود گر از دل رسد حرف اناالحق بر زبان
غیرت به جرم کشف را ز آتش به منصور افکند
۶
با ساقی ار نبود نهان کیفیت دیگر چه سان
آتش درین افسردگان از آب انگور افکند
۷
بهر چه سر عشق را با بیبصر گوید کسی
بیهوده کس دارو چرا در دیده کور افکند
۸
هرسو چراغی محتشم افروزد از رخسارها
یک شمع چون در انجمن پرتو به جمهور افکند
تصاویر و صوت

نظرات