
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
۲
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
۳
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من
وادی دارم که آنجا مرغ پر میافکند
۴
چون گریزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان
ناوک مژگان به دلها بیخبر میافکند
۵
سایه از لطف تن پاکش نمیافتد به خاک
جامه چون آن نازنین پیکر ز بر میافکند
۶
وه که هرچند آن مهم نزدیک میخواهد به لطف
بختم از بیطالعی ها دورتر میافکند
۷
هرگه آن مه بر ذقن میافکند چوگان زلف
محتشم در پای او چون گوی سر میافکند
تصاویر و صوت

نظرات