
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۳۰
۱
آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند
دوستان بی موجبی با دوستداران این کنند
۲
در ره رخشت فتادم خاک من دادی به باد
شهسواران در روش با خاکساران این کنند
۳
مرهم از تیر تو جستم زخم بیدادم زدی
دلنوازان جان من با دل فکاران این کنند
۴
خواستم تسکین سپند آتشت کردی مرا
ای قرار جان و دل با بی قراران این کنند
۵
رو به شهر وصل کردم تا عدم راندی مرا
آخر ای مه با غریبان شهریاران این کنند
۶
من غمت خوردم تو بر رغمم شدی غمخوار غیر
با حریفان غم خود غمگساران این کنند
۷
محتشم در جان سپاری بود و خونش ریختی
ای هزارت جان فدا با جان سپاران این کنند
نظرات