محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۲۳۷

۱

دی صبح دم که عارض او بی‌نقاب بود

چیزی که در حساب نبود آفتاب بود

۲

صد عشوه کرد لیک مرا زان میانه کشت

نازی که در میانهٔ لطف و عتاب بود

۳

از دام غیر جسته ز پر کارئی که داشت

می‌آمد آرمیده و در اضطراب بود

۴

در انتظار دردم بسمل شدم هلاک

با آن که در هلاک من او را شتاب بود

۵

تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر

من در شکنجه بودم و او در عذاب بود

۶

در صد کتاب یک سخن از سر عشق نیست

گفتیم یک سخن که در آن صد کتاب بود

۷

امشب کسی نماند که لطفی ندید ازو

جز محتشم که دیدهٔ بختش به خواب بود

تصاویر و صوت

نظرات