
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۴۶
۱
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
۲
مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من
کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود
۳
دور از بزم تو ماندم که ز میشستم دست
ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود
۴
تا به خاک رهم از کینه برابر کردی
آن که پا بر سرم از دست تو ننهاد که بود
۵
بخت دور از تو چه میکرد به خواب اجلم
آن که ننمود درین واقعه ارشاد که بود
۶
چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم
آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود
۷
چون تو ماهی که نترسید ز آه من و داد
خرمن محتشم دلشده برباد که بود
تصاویر و صوت


نظرات