محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۲۴۹

۱

بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود

بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود

۲

از راه نارسیده شهنشاه عشق او

عالم به باد داده ز گرد سپاه خود

۳

گردید عام نشاء عشق آن چنانکه یافت

آثار آن چرنده در آب و گیاه خود

۴

زان همنشین ستاره که می‌تابد از زمین

شرمنده است چرخ ز خورشید و ماه خود

۵

زان شد بلند آتش رسوائیم که دوش

نوعی ندیدمش که کنم ضبط آه خود

۶

یک شهر شد به باد دو روزی خدای را

خالی کن از نظار گیان جلوه‌گاه خود

۷

خوش آن که خود بکشتم آئینی و بعد قتل

نسبت کنی به مدعی من گناه خود

۸

ذوق مرا پیاپی اگر از جفای خویش

هم خود شوی ز جانب من عذرخواه خود

۹

خواهی که دامنت رهد از چنگ محتشم

بردار زود خار وجودش ز راه خود

تصاویر و صوت

نظرات